نگرانی های من
نمی دونم جرا تو نوشتن اینقد تنبلی می کنم
دخملم کم کمک داره بزرگ می شه و هر روز شیرین تر از دیروز
و من هم هر روز نگران تر که بعد از پایان این شش ماه چه خواهم کرد بد جوری با خودم درگیرم
از طرفی وقتی می رم شرکت همه منتظرن که مرخصی من تمام شود و من برگزدم و از طرفی هم نمی دانم هانا در شش ماهگی چگونه است و چگونه با این مسئله کنار می آید .
دیروز یادم می یومد که قبلا هر کی می گفت چرا بجه دار نمی شی می گفتم وقتی بچه می یارم که دیگه نخوام برم سر کار و حالا آن روز رسیده و من بر سر دو راهی
از خدا می خوام که کمکم کنه و بهترین راه رو پیش روی من بذاره تا هم بعدا شرمنده دخملم نشم و هم شرمنده خودم !
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی